ضحی جون

چه کشکی چه پشمی!

چوپاني گله را به صحرا برد به درخت گردوي تنومندي رسيد.   از آن بالا رفت و به چيدن گردو مشغول شد كه ناگهان گردباد سختي در گرفت،   خواست فرود آيد، ترسيد. باد شاخه اي را كه چوپان روي آن بود به اين طرف و  آن   طرف مي برد . ديد نزديك است كه بيفتد و دست و پايش بشكند.   در حال مستاصل شد...   از دور بقعه امامزاده اي را ديد و گفت: اي امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پايين بيايم.   قدري باد ساكت شد و چوپان به شاخه قوي تري دست زد و جاي پايي پيدا  كرده و خودرا محكم گرفت.گفت:   اي امام زاده خدا راضي نمي شود كه زن و بچه من بيچاره از تنگي و ...
29 ارديبهشت 1390

بارداری با پوست چه می‌کند؟

  بارداری با پوست چه می‌کند؟ بارداری دوران خاطره‌انگیزی است که به طور معمول اغلب خانم‌ها آن را تجربه می‌کنند. در این دوران خانم‌ها به مراقبت‌های ویژه‌ای نیاز دارند. اگر از یک خانم حامله در مورد مراقبت‌های ویژه این دوران بپرسیم، معمولا اطلاعات کافی در مورد تغذیه، لباس ، ورزش‌ها و ممنوعیت‌های این دوران دارد، اما متاسفانه اغلب آنها هیچ اطلاعی از تغییرات پوستی شایع و شیوه مراقبت از پوست در دوران حاملگی ندارند. همان‌طور که می‌دانید بارداری دوره‌ای از تغییرات هورمونی و متابولیک عمیق است که بدن آن را برای مدت نسبتاً کوتاهی تحمل می‌کند. در این دوران تغییرات...
27 ارديبهشت 1390

عشق

همسرم با صدای بلندی کفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟ روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم. تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود. ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت. آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود. گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟ فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت: باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید.... آوا مکث کرد. بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟ دست کوچک دخترم رو که...
26 ارديبهشت 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ضحی جون می باشد